ستایشستایش، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

بچه ها بیاین بازی

لباس عروس..........

وقتی عمه رفت خونشون ما هم هر روز برای خرید به بازار میرفتیم وخرید میکردیم و خودمون رو واسه عروسی اماده میکردیم تو عروسی همش میگفتی من لباس علوس میخوام واون لباسی که واست درست کرده  بودیم رو نمیپوشیدی اخه با خاله واست یه لباس عروس درست کرده بودیم اما کوتاه بود و تو به خاطر کوتاه بودنش نمیپوشیدی و میگفتی لباس عروس باید بلند باشه  و خلاصه شب عروسی وقتی همه رفته بودن تالار من و بابایی همراه خاله وشوهرخاله ات شهر رو واسه پیدا کردن لباس عروس واسه تو زیر پا گذاشتیم وبالاخره یه لباس عروس واست پیدا کردیم الهی مامان قربونت بره خیلی ذوق کرده بودی وهمش با لباست میرقصیدی      ...
29 آبان 1390

ما برگشتیمممممممممممممممممممم

سلام بعد یه غیبت تقریبا طولانی برگشتیم این چند وقت حسابی سرم شلوغ بود اول عمه جونت اومده بود خونمون و بعدش هم علوسی خاله جونت بود این چند وقت خیلی خوش گذشت و حسابی بازی میکردی و هر جا عمه میرفت تو هم باهاشون میرفتی و بعد هم که رفتن خونشون کلی گریه کردی که چرا عمه میره باید عمه بمونه خونمون   ...
29 آبان 1390

بچه ها بیاید برف بازی

امروز که از خواب بلند شدی خیلی ذوق کردی چون برف باریده بود همش میگی من عشق برف بازی هستم به بابا جون زنگ بزن بیاد با هم بریم برف بازی الانم لباسات رو پوشیدی و داری میری تا برف بازی کنی الهی مامان قربون زبون شیرینت بره میگی اخ جون برف بازی مامن تو هم بیا بریم برف بازی مامان بریم برف بیاریم خونه وباهاش بازی کنیم ...
17 آبان 1390

عید قربان

عید قربان مبارک نفس مامان دیروز خیلی خوشحال بودی و شادی میکردی مثل هر سال اقاجون قربونی گرفته بود و تا واسه عید قربان قربونیش کنه روز عید خیلی بهت خوش گذشت و تو همراه ابوالفضل بازی میکردید و گهگاهی هم با هم دعوا میکردید هستی کوچولو هم فقط تماشاتون میکرد وگهگاهی سر صدا میکرد تا همه بفهمن اون هم هست مامانی عیدت مبارک امیدوارم همیشه خنده رو لبات باشه وبخندی   ...
17 آبان 1390

10 راز ویژه در تربیت فرزند دلبندتان

  10 راز ویژه در تربیت فرزند دلبندتان   كودك شاد داشته باشید با تشویق كودك، به او می‌آموزید كه بیشتر اوقات، خود را در بالاترین حد شاد زیستن قرار دهد. در این قسمت ده راز پرورش كودكی شاد ارائه می‌شود. 1. به كودكتان عشق بورزید   اولین راز پرورش كودكی شاد تمجید از اوست. وقتی كودكان بزرگ می‌شوند، دانستن اینكه علایق، عقاید، خصوصیات و استعدادهایشان باارزش تلقی می‌شود، پایه‌گذار شادی سال‌های بعدی زندگیشان خواهد بود. البته پذیرش كودك به معنای چشم‌پوشی همیشگی از خطاهایش نیست. یاد بگیرید كه عملكرد كودك را نقد كنید نه شخصیت او را. همچنین، آنچه را كه از كودك می‌خواهید به او بگ...
5 آبان 1390

قصه

  خرس اسباب بازی در زمانهاي نه چندان دور ، دريك اسباب بازي فروشي خرس زيبايي وجودداشت كه درقفسة پشت ويترين منتظر نشسته بود تا كسي بيايد و او را براي خود بخرد. اسم اين خرس ولستن كرافت بود، اين خرس يك اسباب بازي معمولي نبود. پشم خاكستري روشن داشت كه دستها و پاها و گوشهايش رنگي بودند.صورتش بسيار قشنگ بود و با هوش به نظرمي رسيد . جليقه اي قهوه اي به تن داشت كه پلاك طلائي به آن آويزان بود. روي اين پلاك اسم خرس با حروف پررنگ نوشته شده بود:ولستن كرافت. صاحب مغازة اسباب بازي فروشي، خرس را قبل از شروع كريسمس به مغازه آورده بودجلوي مغازه درخت كريسمس زيبائي تزئين بالامپ روشن شده بود. همه چيز با نوارهاي رنگي و براق تزئين شده بود. موزيك جشن وتعط...
2 آبان 1390

مهد کودک

سلاممممممممممممممممم گل مامان الهی مامان فدای شیرین زبونیات بشه امروز با هم رفتیم تا ثبت نامت کنم برای مهد کودک اخه مامانی چند روز سرش شلوغ بود و امروز وقت کرد تا ثبت نامت کنه  ببخشید که یکمی دیر شد وقتی وارد مهد شدیم به مدیر مهد سلام دادی و مدیر هم گفت سلام  چه دخمل خوشگلی خوش اومدی تو هم گفتی خانم من میخوام بیام تا بهم مقش بدید تا یاد بگیرم که مثل مامان وبابیی بنویسم مدیر هم خندید و تو رو بوسید گفت افرین دختر نازم . از فردا هم قراره بری مهد الهی قربون چشمای نازت برم چشمات از ذوق وشوق برق میزد وخیلی خوشحالی و همش میگی مامان کی فردا میشه من برم مهد         ...
30 مهر 1390

بدون عنوان

کوچولو رفته مهموني!   ديشب مهماني بود. به چه مناسبت؟ به اين مناسبت که قرار شده بود موش‌ها و گربه‌ها از اين به بعد با هم دوست شوند و مهربان باشند و ديگر کاري به کار هم نداشته باشند. براي همين هم آقابزرگ و خانم بزرگ گربه يک مهماني بزرگ ترتيب داده بودند و تمام موش‌ها و گربه‌ها هم به اين مهماني دعوت داشتند... جري موشه هم دعوت بود به همراه مامان و بابا رفته بود مهماني؛ و اما بشنويد از مهماني جري موشه تندي از در خانه خانم بزرگ و آقا بزرگ گربه پريد تو! سلام و عليک کرده و نکرده شروع کرد به دويدن توي خانه. سرک مي‌کشيد؛ از اين اتاق به آن اتاق. از توي دستشويي تا توي حياط و طبقه اول و دوم و همه جا را براند...
29 مهر 1390