ستایشستایش، تا این لحظه: 16 سال و 11 روز سن داره

بچه ها بیاین بازی

شعر ماه

ماه لاغر شده است چون گرفته است رژيم شده دور کمرش باز يک سانت و نيم اگر اين جوري او بشود هي لاغر مي شود نامرئي کوچک و کوچک تر يک کمي بايد او بخورد نان و خورشت تا نباشد اين جور لاغر و کوچک و زشت   ...
26 مهر 1390

زیارت امام رضا

ستایش کوچولوی مامان اولین باری که زیارت اقا رفتی ٢٠روزه بودی یکمی حالت خوب نبود سفر ما به مشهدالرضا دو روز بیشتر طول نکشید اخه مامانی میترسید واسه کوچولوش اتفاق بدی بیفته بار دوم که رفتی زیارت اقا امام رضا ١ سالت بود که همراه عمو وزن عموت با هم رفتیم الهی مامان قربونت بره ٢ماهی بود یاد گرفته بودی که راه بری وخیلی هم ذوق وشوق نشون میدادی دفعه سومی هم که رفتی ٢ سال و٤ ماهت بود پارسال قشنگ حالیت میشد که کجا رفتی وچیکار کردی .دیشب بهم میگفتی مامان چرا دیگه نمیریم زیارت امام رض(ع) من گفتم تو دعا کن اقا ما رو بطلبه تابریم زیارت اقا الهی مامان قربئن دستای کوچولوت بره با اون دستای کوچولوت دعا کردی.
26 مهر 1390

ستایش و مهدکودک

ستایش عاشق مدرسه اس هر روز هم که بچه های مدرسه ای رو میبینه که میرن مدرسه کلی گریه میکنی و میگی منم میخوام برم مدرسه هر چقدر میگم سن تو کمه و نمیتونی بری مدرسه متوجه نمیشی بالاخره امروز راضی شدی که بری مهد کودک یا مهدقران . امروز کلی گریه کردی که من دفتر وکتاب میخوام مامان قربونت بره که اینقدر ذوق وشوق داری واسه مدرسه رفتن قراره امروز با همبریم تا وسایل مهدت رو بگیریم و از فردا به مهد بری امیدوارم از محیط مهد خوشت بیاد دختر مامان                          ...
25 مهر 1390

من وستایش

خدا رو شکر امروز حالت بهتره تا دیروز تب بالایی داشتی ونمیتونستی از جات بلند شی حتی صبحونه هم نخوردی تا اینکه دوستت عسل اومد دنبالت و گفت بریم بازی تو هم از جات بلند شدی وبا عسل رفت و با عسل نهار خوردی و الحمدالله خیلی بهتر شدی تبت هم اومده پایین بابایی خیلی نگرانت بود وقتی از سرکار اومد دید سرحالی خیلی خوشحال شد همیشه سلامت باشی کوچولوی من                     ...
25 مهر 1390