ستایشستایش، تا این لحظه: 16 سال و 11 روز سن داره

بچه ها بیاین بازی

روز دختر

میدونم ٢ روز پیش باید بهت تبریک میگفتم دختر نازم با بابایی رفتیم وواست یه انگشتر خوشگل گرفتیم البته به سفارش خودت روزت مبارک دخترم امیدوارم این یکی رو دیگه گم نکنی وقتی انگشترو تو دستت انداختی یه ذوق عجیبی تو چشمات بود عاشقتم ستایششششششششششششششششششششششش دوستت دارم با تو خیلی خوشبختیم تو دعا کن دعای تو زود میگیره نفس مامان نمیدونم چی دارم مینویسم من وبابایی همرا تو خوشبخترین خانواده روی زمینیم ...
9 مهر 1390

بدون عنوان

ستایش مامانی وقتی به دنیا اومدی تو سرت مو داشتی اما بعد2ماه موهای سرت ریخت ومن خیلی نگران بودم اخه موهات در نمیومد دکتر هم بردیم دکتر گفت به مرور زمان درست میشه موهات رشد کرد اما خیلی کم پشت بود تا 1 سالگی هم رشد خوبی نداشت شامپوهای مختلف با دوره های چند ماهه امتحان کردم جواب نمیدان تا 2 سالگی رو رد کردی رشد موهات خوب شد الان دیگه موهات رو میبندم مامان قربون موهای ناز وخوشرنگت بشه
4 مهر 1390

کاخ سعد اباد

یادش به خیر این عکس رو 3 سال پیش وقتی ستایش 7 ماه بود انداختیم تازه یه چند وقتی بود یاد گرفته بود بشینی اخرای پاییز بود هوا افتابی بود اما یادم میاد که چقدر سوز داشت کوچولوی مامان الهی قربونت برم روزا چه زود میگذرن وخدا رو شکر که تو هر روز بزرگتر میشی ...
4 مهر 1390

یکی بود یکی نبود.........

یکی بود یکی نبود،  یه روزی روزگاری یه خانواده سه نفری بودن. یه پسر کوچولو با مادروپدرش، بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل به پسر کوچولوی قصه ی ما میده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت. پسر کوچولو هِی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش می ترسیدن که پسرشون حسودی کنه و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره. اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زیاد شد که پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن اما پشت در اتاق مواظبش باشن. پسر کوچولو که با برادرش تنها شد ... خم شد روی سرش و گفت: داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی... به من میگی قیافه ی خدا چه شکلیه؟ آخه من کم کم داره یادم میره؟؟ ...
3 مهر 1390

لباس عروس

امروز که از خواب بلند شدی بعد خوردن صبحونه باهم رفتیم بیرون تا واسه عروسی عمه جون برات لباس بخریم از اونجایی هم که تو عاشق لباس عروس هستی کل مغازه ها رو زیر پا گذاشتیم تا واسه تو دختر نازم لباس عروس بخریم ولی کوچولوی مامان لباس برای سن تو پیدا نکردم و یکی دوتایی بود من خوشم نیومد چشای خوشگلت پر اشک شده بود ومیگفتی مامان من علوس نمیشم چرا لباس علوس واسه من پیدا نمیشه کلی گریه کردی اخه عاشق لباس عروسی وقتی برگشتیم خونه کلی گریه کردی اخه توفقط لباس عروس میخواستی ولباسایدیگه رو حتی نگاه نمیکردی امروز بابایی قول داده تا فردا باهم بریم واست لباس عروس خوشگل بگیریم ...
3 مهر 1390

مدرسه

  امروز همه بچه ها میرن مدرسه . وقتی دخترای همسایه داشتن کیف وکفش ومانتوی مدرسه شونو بهم نشون میدادن کوچولوی مامان اومد پیشم وبا بغض گفت مامان چرا واسه من کیف ومانتو نگرفتید منم میخوام برم مدرسه اخه کوچولوی مامان عاشق مدرسه اس ودوست داره مانتو بپوشه من وبابای مهربونش رفتیم وواسش کیف و دفترو  وسایل مدرسه رو واسش گرفتیم جیگر مامان سریع دفتر ومدادش رو اورد وگفت مامان بهم یاد بده مشقامو بنویسم اخه خانم محلمم دعوام میکنه مامان قربون دستای کوچولوش بره دستشو گرفتم وگفتم بنویس اونم مینوشت ولی اخر گفت میخوام مثل شماها بنویسم و من گفتم باید اول اینا رو بنویسی بعدش مشغول نوشتن شد. کوچولوی مامان خیلی دوست داره زود بزرگ بشه...
3 مهر 1390

نامه یک نی نی معترض...

آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی پیاز خورده ی غیر پاستوریزه، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشده ات را به سر و صورت حساس من نمالید خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود! حتما برید ادامه مطلب ....   آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی پیاز خورده ی غیر پاستوریزه، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشده ات را به سر و صورت حساس من نمالید خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد ...
2 مهر 1390