ستایشستایش، تا این لحظه: 16 سال و 10 روز سن داره

بچه ها بیاین بازی

بدون عنوان

1390/7/29 15:27
484 بازدید
اشتراک گذاری

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیکوچولو رفته مهموني!عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

 

ديشب مهماني بود. به چه مناسبت؟ به اين مناسبت که قرار شده بود موش‌ها و گربه‌ها از اين به بعد با هم دوست شوند و مهربان باشند و ديگر کاري به کار هم نداشته باشند. براي همين هم آقابزرگ و خانم بزرگ گربه يک مهماني بزرگ ترتيب داده بودند و تمام موش‌ها و گربه‌ها هم به اين مهماني دعوت داشتند...

جري موشه هم دعوت بود به همراه مامان و بابا رفته بود مهماني؛ و اما بشنويد از مهماني

جري موشه تندي از در خانه خانم بزرگ و آقا بزرگ گربه پريد تو! سلام و عليک کرده و نکرده شروع کرد به دويدن توي خانه. سرک مي‌کشيد؛ از اين اتاق به آن اتاق. از توي دستشويي تا توي حياط و طبقه اول و دوم و همه جا را برانداز کرد تا ببيند هر جايي چه خبر است. از شما چه پنهان بچه‌ها! جري موشه کمي، ببخشيد،

ببخشيد «فضول» بود و دوست داشت از همه چيز سر در بياورد، حالا چه با اجازه! چه بي‌اجازه!

اول از همه جري موشه رفت آشپزخانه. ديد خانم‌ها مشغول پخت و پز هستند. دلش مي‌خواست بداند دارند چي مي‌پزند. از مامان موشه پرسيد: «مامان موشه، داريد چي مي‌پزيد؟» و مامان موشه جواب داد: «داريم غذا مي‌پزيم، برو با بچه‌ها بازي کن. وقتي غذا حاضر شد صدايت مي‌کنم.» اما جري موشه به حرف مامانش گوش نداد. دلش مي‌خواست ببيند روي ميز آشپزخانه چه چيزهايي هست. پس به زور و زحمت از ميز بالا آمد تا خودش را به ميز برساند اما پايش به ظرف شير خورد و ظرف شيرچپه شد و همه شيرها روي زمين ريخت و تمام آشپزخانه به هم ريخت و چشم‌تان روز بد نبيند....

جري موشه دويد و از آشپزخانه بيرون آمد. مي‌دانست کار بدي کرده اما ترسيد دعوايش کنند. بيرون آمد و بين مهمان‌ها نشست و يک جوري خودش را قايم کرد. اما همان‌جا هم نتوانست جلوي فضولي‌اش را بگيرد. ديد که در کيف خاله گربه بازاست. خيلي دلش مي‌خواست بداند توي کيف خاله گربه چه چيزهايي هست. خاله گربه هميشه توي کيفش شکلات‌هاي خوش‌مزه‌اي داشت. جري موشه بدون آنکه ازخاله گربه اجازه بگيرد توي کيف خاله گربه سرک کشيد و همه چيز را به هم ريخت. ناگهان خاله گربه جري موشه را ديد. جري موشه و کيف به هم ريخته و خاله گربه عصباني.

«واي جري موشه! تو نبايد بي‌اجازه به کيف من دست بزني. توي کيف هر کس وسايل شخصي است و دست زدن به وسايل شخصي ديگران کار خيلي بدي است.»

جري موشه خجالت کشيد و دويد و رفت اما يادش رفت از خانم گربه عذرخواهي کند. دويد و رفت تا به اتاق پسرخاله گربه رسيد.

توي اتاق پسرخاله گربه هر چيزي سر جاي خودش بود. منظم و مرتب. جري موشه دلش مي‌خواست ببيند توي کمدهاي پسرخاله گربه چه خبر است. شايد اسباب‌بازي يا يک خوراکي خوش‌مزه پيدا مي‌شد. پس دوباره بدون اجازه، در کمد را باز کرد و مشغول«فضولي» شد. يک دفعه صداي بلند پسرخاله گربه او را ترساند: «اينجا داري چه کار مي‌کني جري موشه! آن هم بدون اجازه!» جري موشه از صداي بلند پسرخاله گربه

ترسيد. عقب پريد. در کمد محکم بسته شد و يک گلدان از بالاي کمد ول شد و افتاد روي سر جري موشه. «آخ! سرم! مردم از درد! به دادم برسيد!»

بزرگ‌ترها آمدند و به داد جري موشه رسيدند. خوشبختانه سر جري موشه خيلي آسيب نديده بود. اما خوب اين اتفاق به جري موشه ياد داد که هرگز ديگر «فضولي» نکند. به وسايل ديگران بدون اجازه دست نزند و بجايي بي‌اجازه سرک نکشد.

                                                         عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

آله صفولا
29 مهر 90 23:35
بهله بهله بهله کال خیلی بدیه فضولو میبلن جهندممممممممم